کد مطلب:163241 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210

عوامل احیاء؛ حبس و وقف (1)
در این شب عاشورا آیا می توان از محدوده های ما تا این وسعت راهی كشید؟ آیا می توان در این شب عاشورا از محدوده ی دنیا تا وسعت امر معصوم و تحمل ولایت او گامی برداشت.آن ها كه حسین علیه السلام را نخواستند و در حكومت به قهر یزید و عشق یزید و ترس یزید و شام، و امید به یزید و شام، چشم دوختند و یا به گندم ری طمع بستند، همین گام ها را بر نداشته بودند و خود را برای بیشتر از هفتاد سال برنامه ریزی نكرده بودند.

و در این برنامه ریزی محدود نیازی به وحی رسول نمی دیدند و عادت دین آن ها در برابر جاذبه های حكومت و ترس و عشق و امید و طمع آن به مقاومت نمی ایستاد.

آدم در حوزه ی طبیعت هفتاد ساله و نفس سركش، با تجربه و علم و فكر و عقل و در نهایت با جاذبه های قلبی و عرفان انسانی فرمان رواست، نیازی به رسول و وحی و معصوم و ولایت ندارد و سرپرست او در حد پرستاری و پاسداری از


منافع او نیازی به آگاهی از تمامی راه انسان در تمامی عوالم و نیازی به آزادی از جاذبه های طبیعی و نفسانی ندارد كه بدون آگاهی و آزادی و بدون عصمت و وحی می توان این خیل گرفتار انسان را با شیوه های مختلف مدیریت سلطه و نفع و عشق و ترس و تهدید و تطمیع راه برد و می توان از نقطه ضعف ها و تعلق های او بهره گرفت و كلید درهای بسته و بن بست را در این ضعف ها جست.

احیای امر از آن لحظه مطرح می شود كه آدمی خود را بیابد و اندازه بگیرد و راه خود را بیابد و تقدیر كند.آنگاه با این تقدیر و برنامه ریزی وسیع و گسترده به وحی و رسالت گره بخورد و به آگاهی و آزادی ولی و عصمت او محتاج شود و برای این ضرورت از همه چیز بگذرد و منت هم نگذارد و منت هم بپذیرد.

ابا عبدالحمید می گفت: «لقد تركنا اسواقنا انتظارا لهذا الامر...» می گفت از بازار و تجارت خود به خاطر امر حكومت و انتظار دولت شما گذشتیم و خود را برای شما گذاشتیم تا آن جا كه نزدیك است هر كدام از ما به گدایی بیفتد و دست طلب دراز نماید.

حضرت با تمامی عزت آن گونه جواب می دهد كه هم بیگانگی را نشان بدهد و هم دروغ را و هم ضعف و ناتوانی را.می پرسند: با كنیه از او می پرسند: «یا ابا عبدالحمید أتری من حبس نفسه علی الله لا یجعل الله له مخرجا.بلی لیجعلن الله له مخرجا». [1] .

خیال می كنی اگر كسی خود را وقف خدا نمود و خود را برای او و تنها برای او


گذاشت و از دیگران برید و محبوس نمود.آیا خیال می كنی خدا برایش در بن بست ها راهی نمی گذارد؟ او را رها می كند تا گدایی كند و به ذلت بیفتد؟ این طور نخواهد بود.این گونه نمی شود... براستی كه خدا برای او راهی و گشایشی می گذارد...

در تعبیر حبس تأمل كن، در تعبیر وقف تأمل كن.این تعبیر شبیه تعبیری است كه در مسیحیت آمده و در این آیه به آن اشاره شده...

«اذ قالت امراة عمران رب انی نذرت لك ما فی بطنی محررا فتقبل منی انك انت السمیع العلیم... فلما وضعتها قالت رب انی وضعتا انثی و الله اعلم بما وضعت و لیس الذكر كالانثی و انی سمیتها مریم و انی اعیذها بك و ذریتها من الشیطان الرجیم». [2] .

همسر عمران می گوید؛ پروردگارا، من آنچه در دل دارم برای تو پیمان می بندم و نذر می كنم تا آزاد از همه ی تعلق ها، برای تو باشد.رهایی یافته و آزاد شده ی تو باشد... تحریر، آزادی و رهایی كامل از تمامی تعلق های زندگی و اشتغال به كار دعوت و هدایت و برخورد با گرفتارها و درمانده هاست... كار كنیسه فقط عبادت نیست.فقط شمع روشن كردن و مراسم نگه داشتن نیست.كار كنیسه كار خدا با مردم و مردم با خداست.كار دعوت و هدایت و تربیت و كارگشایی است.

همسر عمران فرزند در رحم آمده را برای خذا نذر می كند و تحریر می نماید... «نذرت لك ما فی بطنی محررا...» و می خواهد كه پروردگارا! تو این نذر و این پیشكش را بپذیرد.تو از من قبول كن چون تنها تو شنوا و آگاه هستی...


همین كه فرزند را گذاشت با خدا گفت: پروردگارا! این دختر است كه من گذاشتم و خدا آگاه تر بود به آنچه كه او گذاشته بود و به فرزندی كه آورده بود، از پیش می دانست و آن را بارور می نمود و هیچ گاه آن پسر مانند این دختر نیست.آن پسری كه من برای تو نذر كردم، مانند این دختری كه آوردم نیست.صحبت از برابری دختر و پسر نیست و همین است كه تعبیر عوض شده نمی گوید؛ «لیس الاثنی كالذكر» می گوید؛ «لیس الذكر كالانثی».آن پسری كه نذر كرده بودم مثل این دختری كه آوردم نیست.دختر برای تحریر و اشتغال به كار كنیسه مناسبت نیست كه تعلق دارد، محدودیت دارد.

می گوید: من او را مریم نام نهادم و من او را و نسل او را به پناه تو می سپارم و بر تو وا می گذارم، از شیطانی كه تو دورش ساخته ای.

در ادامه از پذیرش و قبول خدا و رویش و پروش خوب مریم گفت وگو می كند كه رزق گسترده و اصطفاء و عصمت را برای او رقم زد.

این تحریر و این حبس، هر دو برای خدمت به بندگان خدا و دعوت و هدایت و تربیت آن هاست كه راه احیای امر این گونه هموار می شود.

راه احیای امر، راه روشنی است كه با علم و معرفت و با ذكر و گفت وگو و با زیارت و دیدار آغاز می شود و به اجتماع و تجمع و تشكل می رسید و در این جمع دینی است كه حبس و تحریر مطرح می شود.حبس بر تكلیف و آزادی از تعلق ها گام نهایی این سلوك سنگین است.

می توان كسانی را كه از جوانی به حوزه می آیند و در راه احیای امر مهدی گام


برمی دارند، از مصادیق این تحریر و حبس حساب نمود، بخصوص آن جا كه بیشتر از فقه و كلام و تفسیر، به هدایت و دعوت و تربیت و برخوردها روی بیاورند و با علم و ذكر و زیارت جمع های جدیدی را پایه بگذارند و جامعه ی دینی را طرح بریزند.

اگر من به دوستان خوبم سخت می گیرم كه از این هدایت و تربیت نسل های بعد، به هیچ كار اقتصادی و یا اجرایی و علمی و یا عملی روی نیاورند و لااقل پس از روی آوردن به این كارها (به هر دلیل اجتماعی یا اقتصادی) در آن محبوس و محدود نشوند و كار هدایت و تربیت نسل های بعد را بخصوص نسلی كه آمده تا تمام وقت در خدمت معصوم و در راه دین باشد، از دست نگذارند.این انتقاد و سخت گیری به خاطر ارزش و تأثیری است كه این حبس و تحریر، كه این دعوت و هدایت و تربیت در احیای امر دارد.

راستی كه مكر شیطان و حیله ی او بسیار است.سالكان را به علم و اجرا می كشاند و از هدایت و تربیت به خاطر ضرورت های معاش و مشكلات زندگی می رهاند و هزار عذر می آورد كه تمامی عذرهای مقبول، این تولید و سازندگی را نفی نمی كند.چون بدون تولید و ساختن، خط بعد و خطوط ضروری شكل نمی گیرد و در نهایت مردی صالح و عقیم، با سنگینی بارها و صلابت تكالیف، رخت از جهانی می بندد كه در آن هر روز شیاطین زاد و ولد دارند و در دل ها و.. و در زبان های ما و در دست های ما، جوجه های خود را بارور می سازند و به هر طرف می فرستند.


راستی كه شیطان بر هر كاری كه ارزشمندتر است آتش بیشتر می گشاید و وسوسه ی زیادتر می ریزد و مشكل بیشتر فراهم می سازد و مایی كه باید از این هجوم وسوسه و ظهور آرزوها، به بصیرت می رسیدیم و مكر او را می شناختیم، خود از حاملان ذریه ی او و پرورش دهندگان جوجه های او هستیم، تخم ها و جوجه هایی كه در دل و زبان و دست ما گذاشته و به تعبیر امام در نهج البلاغه ما را گرفتار ساخته است.

«فباض و فرخ فی صدورهم و دب و درج فی حجورهم فنظر باعینهم و نطق بالسنتهم، فركب بهم الزلل و زین لهم الخطل...». [3] .





[1] كافي، ج 8، ص 80، ح 37.

[2] آل عمران 25 و 26.

[3] نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه ي 7.